Text Box: احيای عصر کولونيزم زير نام اسلام ستيزی

یونگه ولت ـ ترجمه رضا نافعی

جو ليبرمن سناتور رانده شده از حزب دموکرات به علت مواضع افراط گرايانه او، معتقد است که گزارش راهبردی دولت آمریکا در باره مبارزه با تروریسم، مطلقا باعث نومیدی است. لیبرمان که جنگ افروزی با سابقه است، در نطقی که روز اول سپتامبر سال 2011، در باشگاه ملی مطبوعات ايراد کرده و روی وبسایت خود نيز گذارده، به تشریح انتقاد خود از اين مقوله پرداختهاست. مهمترین ایراد او به گزارش این است که دولت اوباما هنوز مخالف آن است که دشمن ما را به نام واقعی آن بخواند یعنی «اسلام گرائی خشونت بار افراطی». ما می توانیم نام های دیگری هم بیابیم که مشابه آن باشد ولی نه آن نامی که دولت هنوز هم آنرا بکار میبرد، یعنی «خشونت گرائی افراطی» 

خشونت گرائی افراطی اشکال فراوان دارد، مثلا نژادپرستی افراطی سفید پوستان، یک نوع افراط گرائی است ولی ما با هیچ کدام از آنها در گیر یک جنگ تمام عيار جهانی نیستیم که امنیت ملی ما را هدف گرفته باشد. در حالی که ما با «اسلامگرایان افراطی در یک جنگ جهانی هستیم که امنیت میهن ما را هدف قرار داده است». دشمن را افراط گرایان خشن نامیدن آنقدر کلی و نامشخص است که در نهایت بی اهمیت میشود. نام دیگری که آن هم گاهی بکار برده می شود القاعده و همدستان است. البته این بهتر است ولی این هم کم است. چون این نام توجه ما را بر یک سازمان متمرکز میکند، نه بر یک ایدئولوژی که در واقع باید با آن بجنگیم.

لیبرمان حدس می زند که «سرپیچی دولت ازنامیدن صادقانه دشمن به نام خودش ازاین روا ست که نمی خواهد این بهانه تبلیغاتی را بدست القاعده بدهد که ما با اسلام در جنگ هستیم.

ولی این یک دروغ آشکار است و ما می توانیم آن را رد کنیم و بگونه ای مؤثر هم رد کرده ایم. اگر بخواهیم در این جنگ پیروز شویم درک این نکته اهمیت حیاتی دارد که ما فقط با القاعده نمی جنگیم، ما با یک ایدئولوژی گسترده سر و کار داریم که این جنگ را آغاز کرده است، ما با یک ایدئولوژی سیاسی روبرو هستیم که هیچ ارتباطی با اسلام ندارد. بنابراین با از بین بردن چند گروه تروریستی یا شاخه های آن ها جنگ را نبرده ایم جنگ را وقتی برده ایم که سرچشمه اصلی آنرا دفع و رد کنیم، آن زمینه ای را دفع کنیم که خاستگاه دیگر شاخه هاست. طفره رفتن از تشخیص هویت دشمن که عبارت است از اسلام خشونت گرای افراطی کار بسیج مؤثر برای جنگ عقاید را دشوار می سازد.

نفوذ در تمام سطوح

لیبرمان که از سال 1989 عضو سنای آمریکا است، یکی از با سابقه ترین اعضای سنا است. کسی است که با تمام ابزار که در دست دارد از همه جنگهای آمریکا حمایت کرده و از سالها پیش نیز فشار میآورد که آمریکا جنگ با ایران را نیز در برنامه عملیات نظامی خود قرار دهد و در سخنرانی خود در باشگاه مطبوعات یکبار دیگر این موضوع را مطرح کرد و گفت «در میان حامیان اسلام خشونت گرای افراطی، ایران در رأس همه قراردارد ». در حال حاضر لیبرمان رئیس کمسیون امنیت ملی است.

مضمون سخن دولت که در گزارش رسمی « National Strategy for Counterterrorism „ درج شده و انگیزه اصلی انتقاد لیبرمان ميباشد، این است «ایالات متحده آمریکا آگاهانه از بکار بردن واژه  جنگ در نبرد سرسختانه خود علیه القاعده پرهیز می کند. ولی این دولت روشن ساخته است که ما نه با تاکتیک تروریسم در جنگیم و نه با دین اسلام . ما با یک سازمان ویژه، با القاعده، در جنگ هسیم» اما دو صفحه بعد، در همین نوشته، این نظر بکلی نقض میگردد. با توجه به این که سازمان ناپیدای القاعده ، اگر اصلا وجود خارجی داشته باشد، پیوسته کمرنگ تر می شود، « شاخه » های آن مطرح میگردند. ولی محل حضور این شاخه ها دیگر محدود به افغانستان یا پاکستان نیست، آنها در خاور نزدیک، در مغرب، در منطقه ساحلی شمال غربی آفریقا، درکشورهای اتحاد شوروی سابق در آسیای مرکزی و در جنوب خاوری آسیا  و هر جای دلبخواه دیگر حضور دارند. در این مورد در « National Strategy for Counterterrorism » چنین آمده « وابستگی به ایدئولوژی القاعده الزاما به معنی سرسپردگی به سازمان القاعده نیست. افرادی که از القاعده هواداری یا فعالانه از آن حمایت میکنند می توانند تحت تاثیر الهامات خشونت گرایانه قرار گرفته و پیوسته منشاء خطرباشند، حتی اگر اصلا فاقد تماس رسمی با القاعده باشند یا تماسی ضعیف داشته باشند».

این نظریات در عمل تفاوت چندانی با تصورات لیبرمان ندارند، و می توانند این تصور را به ذهن متبادر سازند که انتقادات لیبرمان در واقع مته به خشخاش گذاشتن است. ولی وقتی سناتور دائما اصرار می ورزد که میان واژه های «تروریسم و اسلامی» پیوندی جدائی ناپذیر برقرار سازد، باید دلائلی داشته باشد. این ادعا که نام بردن از اسلام سبب می گردد که احساسات منفی نسبت به 2،7 تا سه میلیون مسلمان ساکن آمریکا تحریک شود، در بهترین حالت عملیات گروهای خشونت گرای ضد مسلمان ، به شهادت نظرخواهی های سالهای گذشته، واقعیتی مشهود است.

به علت تبليغات منحرفانه لابی اسرائيل، عده ای از سفید پوستان آمریکا شهر وندان مسلمان آمریکا را ستون پنجم همان دشمنی می شناسند که از 11سپتامبر 2001 جنگی جهانی علیه آنها در جریان است.  مسلمانان را نفوذی دشمن و عامل توطئه برای برپا کردن دستگاه جهانی خلافت در آمریکا میدانند و حتی پرزیدنت اوباما را نیز از همین نفوذی ها می دانند. برژيت گابريل پایه گذار و سخنگوی For America ACT که مهمترین سازمان ضد مسلمان آمریکا است در کتاب خود موسوم بهWhy ,they must be stopped  «چرا باید جلو آنها را گرفت؟ چرا ما باید براسلام افراطی چیره شویم و چگونه میتوانیم به پیروزی برسیم»

هرچند از لحاظ سیاسی سخن گفتن از جنگ مذهبی درست نیست. ولی ما درست با همین واقعيت رو در روهستیم. با یک جنگ مذهبی که مسلمانان آن را اعلام کرده اند. صحبت برسر اسلام افراطی نیست. صحبت بر سر آن است که ماهیت اسلام چیست؟ افراط گرایانی که میخواهند به آمریکا لطمه بزنند به تمام سطوح ، در سیا، در اف بی آی، در پنتاگون و در وزارت خارجه، نفوذ کرده اند!».

افزون بر این  جنگ علیه ترور  نه بعنوان نتیجه 11 سپتامبر بلکه بعنوان یکی از حلقه های زنجیرۀ تصادمات پی در پی تاریخی تفسیر می شود که با پیدایش وگسترش اسلام در قرن هفتم میلادی آغاز شده است. رهبران فکری ضد مسلمانی ادعا می کنند که بدست آوردن حکومت جهانی هدف همیشگی اسلام بوده و به همین دلیل هر مسلمان واقعی باید از این هدف پشتیبانی کند. ولی دلیل این که مردم مسلمان چنین کاری نمیکنند، این است که در اسلام دروغ گفتن به « کفار » مجاز است. 

جنگ چهارم جهانی

موضوعی که لیبرمان دوباره مطرح کرده، تقریبا بلافاصله بعد از 11سپتامبر 2001 مطرح شد. مطرح کنندگان این فکر در آن زمان رهبران فکری محافظه کاران نو و مبلغان آنها بودند که با صراحت گفتند: «در این جنگ اسلام خشونت گرا دشمن است، نه تروریسم.» این مطلب روز 20 نوامبر در یک مقاله تبلیغاتی که الیوت کوهن نوشته بود، در وال استریت ژورنا ل منتشر شد. نظریات او مهم تلقی می شوند. او استاد و رئیس مطالعات استراتژیک در دانشگاه جان هاپکینز است، مشاورجورج بوش و ناشر کتاب پنج جلدی در باره نتایج بمباران عراق در سال 1991 است.

کوهن در مقاله ای که برای وال استریت ژورنال نوشت، برای نخستین بار، در ارتباط باگسترش عملیات نظامی در جهان، مقوله « جنگ چهارم جهانی» را مطرح ساخت. اما این که نویسنده چطور به رقم چهار رسیده ناشی از این تفسیر است که او آنچه را اصطلاحا جنگ سرد نامیده میشد و منظور از آن کشمکش چند دهساله اتحاد جماهير شوروی با غرب بود، جنگ سوم جهانی می خواند.

یکی از نظریه پردازان با اهمیت  جنگ چهارم جهانی نرمان پاد هارتز است که سالها مجله Commentray را اداره می کرد. او درشماره فوریه این مجله در سال 2002 تفسیری مينويسد و توضیح ميدهد که درجنگ چهارم چگونه می توان به پیروزی دست یافت با اطمينان به اینکه این جنگ گريز ناپذير باید باشد. هورتس یک گام هم از کوهن فرا تر ميرود و مينويسد که این جنگ جهانی فقط محدود به تروریسم نیست و جنگی است با جهان اسلام در کل آن. برای اثبات ضرورت این جنگ متوسل به آمار مشکوکی ميشود که طبق آن گویا 70 در صد از مصریها، سوریه ای ها، فلسطینی ها، وحتی کویتی ها بن لادن را یک قهرمان ملی عرب می دانند.

دانیل پایپس یکی از نویسندگان نومحافظه کار، که در حال حاضر، در اردوگاه اسلام ستیزان، سخنگوی تند رو ترین محافل ستیزه جویان ضد مسلمان است، در نتيجه گيری کتاب خود موسوم به «تروریسم خشونت گرا به امریکا رسید» اصطلاح « جنگ چهارم جهانی» را از کوهن اقتباس ميکند ولی تعاریفی به مراتب گسترده تر در آن گنجانیده و نوشته :« به بیان دیگر تروریسم یکی از ابعاد جنگی است که جبهه های فراوان و اشکال متنوع دارد. یکی از نشانه های مهم این مسأله خشونت است و لی این خود مسئله نیست. شیوه های دیگر مانند گردآوری اعانه، تدریس، تبلیغ، ایجادترس و حتی نامزد تصدی مشاغل شدن ، قاچاق، شورش، تظاهرات قانونی خیابانی را می توان بر عملیات خشونت آمیز برخی از افراد افزود. این شیوه ها مکمل یکدیکر هستند و نشان دهنده پیچیدگی و میدان برد اسلام خشونت گرا هستند. میدان عمل آن، هم کشورهائی هستند که اکثرساکنان آن مسلمان هستند و هم کشورهائی چون آرژانتین، که اسلام در آن حضوری ناچیزی دارد».

همه جا و برای زمانی طولانی

از همان آغاز که شعار جنگ جهانی با اسلام از سوی نومحافظه کاران مطرح شد این نظر هم همراه با آن مطرح می شد که این جنگ نه تنها محدوده جغرافیائی ندارد، بلکه محدودیت زمانی هم ندارد و می تواند طولانی تر ازمجموع جنگ اول و دوم جهانی گردد، ما شاهد يورش  اعضای ناتو در لیبی بوده ايم و از پايان کار نيز با خبر هستيم. این را نیز فراموش نبايد فراموش کنیم که حمله به ايران هدف دائمی لابی اسرائيل و شاهين های جنگ طلب اسرائيلی هستيم. در حال حاضر سوريه محل آزمايش تاکتيک های جنگی برای طرح نهايی عليه ايران ميباشد.
«میدان های جنگ علیه تروريست ها» مطلقا محدود است به کشورهای اسلامی. تعداد قربانیان این جنگ ها هم اکنون به صدها هزار نفر رسیده است، که اگر قربانیان غیر نظامی نباشند، کسانی هستند که درگیر جنگ های محلی بوده اند که نه تنها در عمل خطری برای امنیت ایالات متحده آمریکا  بوجود نمی آورند، بلکه منشاء هیچ خطر فرضی هم نمی توانند باشند.
اسلام ستیزی پدیده ای نیست که تازه در سالهای اخیر پیدا شده باشد. قبل از 11 سپتامبر 2001 هم بوده است، یکی از مظاهر شدید آن در سال 1973 در ارتباط با تحريم فروش نفت از سوی اعراب رخ داد. ولی این دشمنی در دهه گذشته یک جهش کمی و کیفی کرد که آنرا می توان به آسانی در تاسیس سازمانها ، گروه ها و وبسایت های اینترنتی مشاهده کرد که اکثر آنها در این دهه پدید آمده اند.

در این زمان اسلام ستیزی که تا آن زمان یک احساس منفی بود به یک جهان بینی تمام عیار، متکی بر یک تئوری توطئه برای شناخت جهان تبدیل شد. یکی از عوامل اساسی در گسترش این روند آنست که امروز، اسلام ستیزی بمنزله جبهه داخلی یک درگیری نظامی جهانی جنگ فرهنگ ها بنظر می رسد، که در حال وقوع است و مشروعیت خود را از این تقابل نظامی می گیرد. ديويد يرو شالمی یکی از سرشناس ترین عناصرعرصه آتش افروزی اسلام ستیزی، این وضع را در مقاله ای که در سال 2006 منتشر کرد چنین توصیف کرد: «تمدن اسلامی با تمدن یهودی ـ مسیحی در جنگ است. مسلمانان، آنها که به اسلامی که ما امروز می شناسیم اعتقاد دارند، دشمنان ما هستند.»
در این تصویر جهانی، مسلمانان مهمانانی ناخوانده از نوع مهاجران نامطلوبی چون مکزیکی ها یا دیگر کسانی که از آمریکای مرکزی و جنوبی برخاسته اند، جلوه نمی کنند، بلکه به عنوان ستون پنجم دشمن خارجی معرفی می شوند. مبارزه با آنها با استفاده از تمام امکانات موجود و دور نگاه داشتن آنان از جامعۀ کم و بیش چند فرهنگی آمریکا، وظیفه «سیاسی» محسوب می گردد. اگر سیاستگران یا مقامات اداری بخواهند به شهروندان مسلمان احترام بگذارند و یا با آنان رفتاری مطابق قانون داشته باشند از سوی آتش افروزان اسلام ستیز به عنوان ترسوهای سازشکار، یا، خائنينی که « آمریکای واقعی» را میفروشند، به شدت مورد توهین و تحقیر قرار می گیرند. و اگر کسی در این راه زیاده روی کند مهر تروریست دوست  و جاده صاف کن  اسلامگرائی بر پیشانی خواهد خورد و هدف سخیف ترین حملات شخصی و بی آبروئی ها قرار خواهد گرفت.

ایدئولوژی نفرت راستگرائی 

با رفتن بوش و آمدن اوباما وضع بدتر شده است. خود اوباما به دلیل خاستگاه شخصی اش ، مورد حملات بد خواهانه ناشی از تئوری توطئه قرار دارد ، و واکنش او اکثرا جنبه دفاعی دارد. روزنامه واشنگتن پست در 6 سپتامبر نوشت که اوباما در دوران حکومتش، برخلاف بوش، حتی یک بار هم پای به مساجد آمریکا نگذاشته است. او در مصر، اندونزی، و یا ترکیه به مسجد رفته است ولی در آمریکا چنین کاری نکرده است.

باید گفت که مبلغان برجسته اسلام ستیزی در آمریکا چندان زیاد نیستند. نکته دیگر که بسیار چشمگیر است این است که این ایدئولوژی نفرت با ارزش هائی که این کشور از زمان اعلام استقلال خود و نیز قانون اساسی مترقی و آزادی منشانه آن شناخته شده است، در تضاد تمام قرار دارد. اسلام ستیزی مطلقا با تصویری که اکثریت مردم آمریکا از کشور خود دارند و تصویری که میل دارند از خود ارائه دهند، هماهنگ نیست. حتی در میان خود محافظه کاران نو که سال های دراز نقش مسلط را در مباحثات استراتژیک آمریکا ایفا می کردند نیز چند نفری بیش نیستند که امروز در صحنه اسلام ستیزی رخ می نمایند.

به این دلیل، این سخن که این ایدئولوژی «درمرکزجامعه » جا افتاده است، درمورد آمریکا، صادق نميباشد. واقعیت این است که نظریات و عملیات اسلام ستیزان متعلق به راست گرایان افراطی است که هم مخالف با قانون اساسی آمریکا است و هم مخالف ارزش های پذیرفته شده در جامعه امريکا ميباشد. ارزش هائی که آمریکا همیشه به آن می بالیده و هنوز هم می خواهد در عرصه بین المللی چنان دیده شود.