Text Box: خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی
 

در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، جنبش چریکی درایران شکل گرفتند. اعضای گروههای چریکی به مبارزه مسلحانه با حکومت شاه معتقد بودند. دربين اين گروه ها سازمان چریک های فدایی خلق توانسته بود نظر بسیاری از روشن فکران انقلابی و تندرو را به خود جلب کند. گلسرخی وياران اوشاخص ترین گروهی بودند که برخی از اعضای آنها به فداییان خلق گرایش داشتند، اما ارتباط مستقیم وآشکاری با آنان نداشتند، روشنفکرانی بودند که با دو چهره آشنای خود، گلسرخی و کرامت دانشیان، بين سايرين ميدرخشيدند.این گروه ۱۲ تن بودند که همگی به اتهام توطئه ترور خاندان سلطنتی در سال ۱۳۵۱ بازداشت شدند. 
خسرو گلسرخی در روز دوم بهمن ۱۳۲۲ در شهر رشت زاده شد. پدر و مادر او هردو از روشنفکران و آزادی‌ خواهان گیلان بودند. پدر بزرگ او از یاران میرزا کوچک‌ خان جنگلی در جنبش جنگل بود و در کنار کوچک ‌خان در برابر نیرو های انگلیس جنگيده بود.
گلسرخی شاعر و نویسنده بود، و  همراه عده‌ای از همفکران خویش که برخی از آنان از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بودند، به اتهام توطئه برای ترور اعضای خاندان سلطنتی، در سال ۱۳۵۱ دستگیر شدند. اما گلسرخی و چند تن از متهمان، از جمله کرامت ‌الله دانشیان، اتهامات را در دادگاه نظامی نپذیرفتند، ولی چون جریان دادگاه از تلویزیون سراسری ايران پخش می‌شد، از موقعيت استفاده کرده و با انتقاد از حکومت، از آرمان های اعتقادی خود دفاع کردند. گلسرخی و دانشیان با رد طلب بخشش از شاه، در سال ۱۳۵۲ اعدام شدند. (گلسرخی هنگام اعدام 33 سال داشت).
افراد مزبور پیش از محاکمه، تماسی با یکدیگر نداشتند. حتی یکدیگر را نمی‌شناختند. محاکمه این افراد در دادگاه نظامی دراواخر سال ۱۳۵۲، برگذار شد که از تلویزیون پخش گرديد. تعدادی از اعضای اين گروه به اتهامات خود (هر چند مدارک مستدلی در باره آن ارائه نشده است اعتراف کردند و از شاه طلب بخشش نمودند. اما ۵ تن از آنها گلسرخی، دانشیان، طیفور بطحایی، عباسعلی سماکار و محمدرضا علامه ‌زاده، حتی پس از شکنجه شدن حاضر به اعتراف نشدند. 
دفاعيات آنها در دادگاه ستایش و محبوبیت بسیاری در سطح جامعه برای آنها حتی در بین افرادی که خط فکری سیاسی او را نمی ‌پسندیدند، به وجود  آورد.
دفاعيه گلسرخی و دانشيان در دادگاه نظامی
در فروردین ماه، چنانکه در کیفرخواست است به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب هم نخوانده است دستگیر میيشوم.  من نمونه يک  متهم سیاسی در ایران هستم . اتهام اين گونه متهمين سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست. من در زندان تحت شکنجه قرار گرفته ام، بطوری که خون ادرار می‌کنم. بعد مرا به زندان ديگری منتقل ميکنند. دوباره تحت بازجویی قرار می‌گیرم ، هفت ماه بعد به عنوان اينکه توطئه کرده‌ام. اینک به عنوان توطئه ‌گر در این دادگاه محاکمه می‌شوم. زندان های ایران پر است از جوانان و انسان ‌هایی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن وکتاب خواندن توقیف، زندانی و شکنجه می‌شوند.
آقای رییس دادگاه! همین دادگاه ‌های شما آنها را محکوم به زندان میکنند. باید علل و معلول‌ ها را پيدا کنيد تا بتوانيد راه حلی منطقی برای اين مشکل پيدا کنيد. آنها به زندان ميروند و برمیگردند، دیگر کتاب را کنار ميگذارند، و مسلسل به دست ميگيرند.
 در ایران انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه می‌کنند. چنانکه گفتم من از خلق خود جدا نیستم، ولی نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه می‌کند، یادآور انکیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطای است. یک سازمان عریض وطویل تحت عنوان فرهنگ وهنر وجوددارد که تنها یک بخش آن فعال است، و آن بخش سانسور است که به نام اداره نگارش خوانده میشود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسورسپرده میشود. در حالی که در هیچ کجای دنیا چنین رسمی وجود ندارد، و بدین گونه‌ است که فرهنگ مومیایی شده که برخاسته از روابط تولیدی سرمايه داری درایران است درجامعه مستقر گردیده‌است و کتاب و اندیشه مترقی وپویا را با سانسور شدید خود خفه میکند. ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت می‌یرد، با تمام خفقان، میتوان جلوی اندیشه را گرفت؟ 
بنا به گفته مارکس «در یک جامعه طبقاتی ثروت در سویی انباشته می‌شود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سویی دیگر، در حالیکه مولد ثروت طبقه محروم است.» و علی  امام اول شيعيان میگوید: «قصری بر پا نمی‌شود مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند.» در این دو گفته نزدیکی بسیاری وجود دارد.  
در اینجا آقای دادستان، اشاره‌ای به رفرم اصلاحات ارضی کردند. که ای دهقان‌ ها و خان ‌ها. ما می‌خواهیم بیاییم و به جای خان‌ ها زمين دراختيار دهقان ها بگذاریم. این یک اصل بدیهی و بسیار ساده به سوی تکامل اجتماعی است یعنی هنگامی که دوران برده‌داری تمام می‌شود، هنگامی که عمر نظام‌ های فئودالی به سر می‌رسد، و تنها کاری که اصلاحات ارضی در ایران کرده راهگشایی برای مصرفی کردن جامعه و آب کردن اضافه تولیدات بنجل کشورهای سرمايه داری است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود، حالا با چند خان طرف هستند، شرکت ‌های زراعی، شرکت‌های تعاونی و نمايندگان دولت..... 

در جوامعی مثل ايران امپریالیسم برای این که جلودار انقلاب مردمی بشود، ناگزیر به رفورم هايی دست مبزند. برای مثال به جاهايی برويد، مثل نظام‌آباد، پل امامزاده معصوم، مثل میدان شوش، دروازه غار، جنوب تهران با کسانی که يک دستمال زير سر دارند صحبت کنيد، خواهيد ديد که کشاورزانی هستند که زمين های خود را از دست داده اند و به شهر ها فرار کرده اند تا لقمه نانی بدست آورند. اينها ثمره اصلاخات ارضی شما است. 
رئیس دادگاه ميگويد: از شما خواهش می‌کنم از خودتان دفاع کنيد.

خسرو گلسرخی: «من دارم از خلقم دفاع می کنم.»
 
رئیس دادگاه «شما، به عنوان آخرین دفاع، ازخودتون دفاع بکنید و آنچه به نفع خودتان میدانيددر مورد اتهام بفرماييد.
 
گلسرخی: « از من نخواهيد به عنوان آخرین دفاع از خود دفاع کنم. من از خلقم دفاع ميکنم. 
رئيس دادگاه: شما فقط آن قدر حق داريد که از خودتان دفاع کنيد.
اگر اين اندازه آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم ميتوانم بنشينم و می نشينم. 
رئیس دادگاه: بفرمایید بنشينيد 
در سال ۱۳۴۷، هنگامی که سردبیری بخش هنری روزنامه کیهان را داشت، با عاطفه گرگین، شاعر، نویسنده و پژوهش‌گر، پیوند زناشویی بست که ثمره آن پسری به نام دامون است. 
افسری که مأمور بازداشتگاهی بود که گلسرخی در آن بند زندانی بود، سالها بعد از اعدام گلسرخی گفته است: «درعصر روزی که قرار بود فردای آن گلسرخی به جوخه اعدام سپرده شود، پيامی از مقامات دريافت کردم که به او بگويم «چنانچه علاقمند باشد ميتواند پيش از اعدام دامون پسر خود را به بيند»، اما او آن را نپذيرفت. از او سؤال کردم چرا قبول نکردی برای آخرين بار پسرت را ببينی؟ گلسرخی پاسخ داد ميترسم اگر او را به بينم، ديدن او سبب شود که در تصميم خود تغيير عقيده بدهم و درخواست بخشش کنم، از اين رو درحالی که با همه وجود ميخواستم او را ببينم آن را نپذيرفتم. 
او و دانشیان در قطعه ۳۳ بهشت زهرا به خاک سپرده شدند که محل دفن بسیاری از کسانی است که در مبارزه با حکومت پهلوی جان باخته‌اند.
بازخوانی تاریخ نشان میدهد گلسرخی، در حقیقت هیچ ارتباطی با گروه ترور شاه نداشته است.

سروده ای از خسرو گلسرخی
این استعمار
اين جامه سياه معلق را
چگونه پيونديست
ب سرزمين من 
آن کس که سوگوار کـــرد خاک مـــرا
آیا شکست
در رفت و آمد حمل اینهمه تاراج؟
این سرزمین من چه بی ‌دریغ بود
که سایه مطبوع خویش را
بر شانه‌ های ذوالاکتاف پهن کـــرد
و باغ‌ ها میان عطش سوخت
و از شانه‌ ها طناب گذر کـــرد
این سرزمین من چه بی‌دریغ بـــود
ثقل زمین کجاست
من در کجای جهان ایستاده‌ام
با باری ز فریاد‌های خفته و خونین
ای سرزمین من 
من در کجای جهان ایستاده‌ام؟